هدف شدن. هدف واقع شدن. - نشانۀ تیر بلا شدن، آماج بلا و مصائب شدن. ، انگشت نما شدن. علم شدن. مشارٌ بالبنان گشتن: چو مه نشانه شد اندر سفر مسلمانان نشانه پلۀ من از سفر که می آرد. میرحسن دهلوی (از آنندراج)
هدف شدن. هدف واقع شدن. - نشانۀ تیر بلا شدن، آماج بلا و مصائب شدن. ، انگشت نما شدن. عَلَم شدن. مشارٌ بالبنان گشتن: چو مه نشانه شد اندر سفر مسلمانان نشانه پلۀ من از سفر که می آرد. میرحسن دهلوی (از آنندراج)
آرایش کردن موی با شانه. (بهار عجم). زدن شانه به زلف تا تارها از هم باز گردد و نرم و خوار شود: دمی که خواهم از او بوسه زلف شانه کند رهد ز شانه زدن تافتن بهانه کند. شهیدی قمی (مجموعۀ مترادفات). سر زلفش چو شانه میزد باد اصلح اﷲ شأنه گفتم. کمال خجندی (از بهار عجم). گه شانه زند در زلف، گه سرمه کشد در چشم. آرزو (از ارمغان آصفی). به گیسوی موجش نسیم هوس زند شانۀ تازگی، هرنفس. طغرا مشهدی (از ارمغان آصفی). ، قرار دادن شانه بر گیسو استواری را یا زیبائی را، بمعنی مضایقه نمودن است. (بهار عجم)
آرایش کردن موی با شانه. (بهار عجم). زدن شانه به زلف تا تارها از هم باز گردد و نرم و خوار شود: دمی که خواهم از او بوسه زلف شانه کند رهد ز شانه زدن تافتن بهانه کند. شهیدی قمی (مجموعۀ مترادفات). سر زلفش چو شانه میزد باد اصلح اﷲ شأنه گفتم. کمال خجندی (از بهار عجم). گه شانه زند در زلف، گه سرمه کشد در چشم. آرزو (از ارمغان آصفی). به گیسوی موجش نسیم هوس زند شانۀ تازگی، هرنفس. طغرا مشهدی (از ارمغان آصفی). ، قرار دادن شانه بر گیسو استواری را یا زیبائی را، بمعنی مضایقه نمودن است. (بهار عجم)